طمع بستن

لغت نامه دهخدا

طمع بستن. [ طَ م َ ب َ ت َ ] ( مص مرکب ) طمع دربستن. طمع کردن. آزمند گردیدن. طمع افتادن. طمع آمدن. حریص گردیدن :
بر در میرتو ای بیهده بستی طمعی
از طمع صعب تر آن را که نه قید است و نه بند.ناصرخسرو.طمع بند و دفتر ز حکمت بشوی.سعدی.

فرهنگ فارسی

( مصدر ) ۱ - حرص ورزیدن آزمند گردیدن . ۲ - امید بستن .
طمع کردن آزمند گردیدن
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم