صواب بودن

لغت نامه دهخدا

صواب بودن. [ ص َ دَ ] ( مص مرکب ) راست بودن. درست بودن. مصلحت بودن : صواب باشد که مسعدی را فرموده آید تا نامه نویسد. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 331 ). خوارزمشاهی گفت : این چیست ای احمد که رفت ؟ گفتم : این صواب بود. ( تاریخ بیهقی ). مرا این جا مقام صواب نباشد. ( کلیله و دمنه ).
راستی را سر ز من برتافتن بودی صواب
گرچو کج بینان به چشم ناصوابت دیدمی.سعدی.

فرهنگ فارسی

راست بودن
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال فرشتگان فال فرشتگان فال لنورماند فال لنورماند فال مارگاریتا فال مارگاریتا فال تماس فال تماس