لغت نامه دهخدا
بر آن شیشه دلان از ترکتازی
فلک را پیش گشته شیشه بازی.نظامی.از دیدن رویت دل آئینه فروریخت
هر شیشه دلی طاقت دیدار ندارد.صائب ( از آنندراج ).تو شیشه دل ندهی تن به سختی ایام
وگرنه لعل ز کوه و کمر شود پیدا.صائب ( از آنندراج ).من شیشه دلم حوصله سنگ ندارم
دارم سر صلح و جگر جنگ ندارم.صائب.|| نامرد. ( غیاث ).