شمع سوختن

لغت نامه دهخدا

شمع سوختن. [ ش َ ت َ ] ( مص مرکب ) شمع برافروختن. شمع افروختن. شمع روشن کردن. برافروختن شمع :
به مازندران آتش افروختند
به هر جای شمعی همی سوختند.فردوسی.اگرچه شمع کافوری خرد در خانه می سوزد
چراغ ازچشم شیران بر سر ویرانه می سوزد.صائب ( از آنندراج ).

فرهنگ فارسی

شمع بر افروختن شمع روشن کردن
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال درخت فال درخت فال انبیا فال انبیا فال نخود فال نخود فال زندگی فال زندگی