شرط کردن

لغت نامه دهخدا

شرط کردن. [ ش َ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) عهد کردن. بر خود لازم گرفتن : چون در تاریخ شرطکردم که در اول نشستن بر پادشاهی خطبه بنویسم... اکنون آن شرط نگاه دارم. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 588 ).
شرطی کردم که تا بر تو نیایم
بوسی ندهم بر آن عقیق چو شکر.مسعودسعد.

فرهنگ فارسی

عهد کردن برخورد لازم گرفتن
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم