سیه روز

لغت نامه دهخدا

سیه روز. [ ی َه ْ ] ( ص مرکب ) بدبخت. بی طالع. محروم. ( ناظم الاطباء ) :
چنین پنداشت فرهاد سیه روز
که او را بود خواهد نیک آن روز.نظامی.مجنون ز گزاف این سیه روز
برزد زدل آتشی جگرسوز.نظامی.|| مظلوم. ستمکش. || دلتنگ و حزین. ( ناظم الاطباء ). رجوع به سیاه روز شود.

فرهنگ فارسی

بدبخت و بی طالع و محروم
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم