سیمین زنخ

لغت نامه دهخدا

سیمین زنخ. [ زَ ن َ ] ( ص مرکب ) سیمین ذقن :
جامه دانی دارد آن سیمین زنخ
کاندرو گم میشود کالای من.سعدی.شبانگه مگر دست بردش به سیب
که سیمین زنخ بود و خاطرفریب.سعدی.رجوع به سیمین ذقن شود.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال ماهجونگ فال ماهجونگ فال تک نیت فال تک نیت فال راز فال راز استخاره کن استخاره کن