سوخته دل

لغت نامه دهخدا

سوخته دل. [ ت َ / ت ِ دِ ] ( ص مرکب ) اندوهگین. غمناک. محنت دیده. کسی که در کشاکش دوران رنج و آزار فراوان بدو رسید باشد :
همه در انده من سوخته دل
همه در حسرت من خسته جگر.فرخی.درازتر ز غم مستمند سوخته دل
کشیده ترز شب دردمند خسته جگر.فرخی.بر مشهد او که موج خون بود
آن سوخته دل مپرس چون بود.نظامی.گر سوخته دل نه خام رایی
چون سوختگان سیه چرایی.نظامی.کو حریفی کش و سرمست که پیش کرمش
عاشق سوخته دل نام تمنا ببرد.حافظ.

فرهنگ عمید

۱. دل سوخته، آزرده دل، غمناک.
۲. ستمدیده.
۳. مصیبت دیده.

فرهنگ فارسی

( صفت ) ۱ - کسی که در کشاکش دوران رنج و آزار فراوان دیده باشد . ۲ - کسی که در راه عشق ریاضات و زحمات بسیار کشیده .
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم