سرمه سا

لغت نامه دهخدا

سرمه سا. [ س ُ م َ / م ِ ] ( نف مرکب ) ساینده سرمه. که سرمه ساید. سرمه کوب :
در آئینه دل خیال فلک را
بجز هاون سرمه سایی نبینم.خاقانی.صد جام لبالب است در گرد
در حلقه ٔچشم سرمه سایش.شیخ العارفین ( از آنندراج ).

فرهنگ فارسی

سایند. سرمه . که سرمه ساید . سرمه کوب .
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم