سرشکستگی

لغت نامه دهخدا

سرشکستگی. [ س َ ش ِ ک َ ت َ / ت ِ ] ( حامص مرکب ) خجل از فعلی یا پیش آمدی قبیح. شرم در عقب عملی بد یا پیش آمدی بد. خجل ازامری که کسان شخص مرتکب شده اند. ( یادداشت مؤلف ).

فرهنگ عمید

شرمساری، سرافکندگی، خفت وخواری.

فرهنگ فارسی

حالت سر شکسته .
خجل از فعلی یا پیش آمدی قبیح . شرم در عقب عملی بد یا پیش آمدی بد .
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم