سر سخن

لغت نامه دهخدا

سرسخن. [ س َ س ُ خ َ ] ( اِ مرکب ) عنوان داستان که آن را به شنجرف مینویسند. ( غیاث ) ( آنندراج ) :
اول بنام من رقم خون کشید عشق
نام من است سرسخن دفتر بلا.باقر کاشی ( از آنندراج ).ز درد سرسخن سرخی جگرگون
فتاده نقطه اش چون قطره خون.ملا طغرا ( از آنندراج ).

فرهنگ فارسی

عنوان داستان که آنرا بشنجرف مینویسند
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال عشقی فال عشقی فال تخمین زمان فال تخمین زمان فال تماس فال تماس فال درخت فال درخت