لغت نامه دهخدا
ستد و داد مکن هرگز جز دستادست
که پسادست خلاف آرد و صحبت ببرد.ابوشکور.ستد و داد جز به پیشادست
داوری باشد و زیان شکست.لبیبی.ستد و داد تو یکچند بود جان پدر
ستد و داد کن امروز به تیزی بازار.سوزنی.چون چراغید همه در ستد و داد حیات
کآنچه در شام ستانید سحر باز دهید.خاقانی.ستد و دادی بکرد و معاملتی تمام از جای برگرفت. ( سندبادنامه ص 177 ). شبانگاه بزاز چون از ستد و داد، و برگرفت و نهاد، فارغ شد بخانه باز آمد. ( سندبادنامه ص 240 ).
با ستد و داد جهانی که هست
راست نداریم بجانی که هست.نظامی.