لغت نامه دهخدا
چو دم شکوه زبانم ز خجالت گیرد
شرم زور آورد و راه شکایت گیرد.ملک قمی ( از آنندراج ). || زبان گرفتن در اصل آن است که مردی را از فوج دشمن بدست آرند و استفسار احوال فوج وی از آن نمایند. ( ارمغان آصفی ) ( آنندراج ). شخصی از لشکرغنیم گرفتن برای تحقیق احوال. ( فرهنگ رشیدی ). خبردار شدن از احوال مخالف. ( ناظم الاطباء ) :
از ترک تاز عشق شکایت چسان کنم
کین لشکر ازسپاه من اول زبان گرفت.صائب.در بزم می اسیر شب از وصف طره ای
صدقی زبان شوخی تقریر میگرفت.میرزاجلال اسیر ( از آنندراج ).|| در تداول عامه ، کودک را با گفتاری مهربان یا نقل افسانه از گریه و خواهش بازداشتن و با گفتارهای خوب آرام کردن. || در تداول عامه ، ناله و زاری کردن در مصیبت به آواز بلند و بیان محامد و محاسن مرده را نمودن. ( ناظم الاطباء ). برای مرده نوحه گفتن. رثاء او کردن. با زاری کلماتی گفتن درباره او نوحه سرایی کردن. ترثیة. رثاء. ندب. ندبه. نوحه.