لغت نامه دهخدا
گر من از سنگ ملامت رو بگردانم زنم
جان سپر کردند مردان ناوک دلدوز را.سعدی.گرتو از من عنان بگردانی
من به شمشیر رو نگرادنم.سعدی.دوستان هرگز نگردانند رو از جور دوست
من معاذاﷲ قیاس دوست با دشمن کنم.سعدی.و رجوع به رو گردانیدن و روی گردان شود.