لغت نامه دهخدا
- همه رهه ؛ یک رهه. ( یادداشت مؤلف ) :
حرکاتش همه رهه هنر است
برم از جان من عزیزتر است.عنصری.- یک رهه ؛ یکسر. یکسره. بالتمام. یکباره. یکبارگی. ( یادداشت مؤلف ) :
دگر نخواهم گفتن همی ثنا و غزل
که رفت یک رهه بازار و قیمت سرواد.لبیبی.رجوع به ره در همه معانی شود.