رهج

لغت نامه دهخدا

رهج. [ رَ / رَ هََ ] ( ع اِ ) گرد. ( ناظم الاطباء ) ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). گرد وغبار. ( غیاث اللغات ). غبار و آنچه از آن پراکنده شود. ( از اقرب الموارد ). گرد حرب. ( مهذب الاسماء ). || ابر بی آب. ( آنندراج ). || برانگیختگی شر و فتنه. ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ). فتنه و فساد. ( از اقرب الموارد ). شور و غوغا. ( غیاث اللغات ).
رهج. [ ] ( ع اِ ) رهج الفار. شِک است. ( تحفه ٔحکیم مؤمن ). مرگ موش. سم الفار. تراب هالک. شِک. هالوک. ارسانتیقوس. زرنیخ. چرقفان. ( یادداشت مؤلف ).

فرهنگ فارسی

رهج الفار شک است . مرگ موش
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم