رمع

لغت نامه دهخدا

رمع. [ رَ م َ ] ( ع مص ) زرد شدن روی زن از بیماری فرج. ( از منتهی الارب ). بیماری رماع گرفتن زن. ( از اقرب الموارد ). || ( اِمص ) زردی که در روی زنان پیدا آید ازبیماری که عارض فرج شود. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ).
رمع. [ رَ م ِ] ( ع ص ) آنکه بینی او از غضب یا تکبر بجنبد و گویند: «جأنا فلان رَمِعاً قبراه »؛ فلانی پیش ما آمد در حالی که بینی او از خشم می جنبید. ( از اقرب الموارد ).
رمع. [ رِ م َ ] ( اِخ ) موضعی است در یمن و گویند کوهی است دریمن و نصر گوید رمع قریه ابی موسی ̍ است در بلاد اشعریان در یمن نزدیک به غسان و زبید. و بنابر قول دیگر رمع بعد از زبید واقع است و آن وادیی است بسیار تنگ و گرم. و در پایین رمع موضع آبی است که غسان نامیده می شود. ابودهبل الجمحی ، ازرق بن عبداﷲ المخزومی را آنگاه که از یمن معزول شد چنین مدح می کند :
ماذا رزئنا غداةالخل من رمع
عند التفرق من خیم و من کرم.( از معجم البلدان ).و رجوع به همان کتاب شود.

فرهنگ فارسی

موضعی است در یمن و گویند کوهی است در یمن
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال ابجد فال ابجد فال اوراکل فال اوراکل فال قهوه فال قهوه فال پی ام سی فال پی ام سی