رضا جو

لغت نامه دهخدا

رضاجو. [ رِ ] ( نف مرکب ) رضاجوینده. آنکه کوشش در خشنودی می کند. ( ناظم الاطباء ). که خواهد دیگری را خشنود سازد. که رضایت او بدست آرد. که در طلب خشنودی او کوشد. کوشای جلب رضای کسی :
احرار روزگار رضاجوی من شدند
چون برگزیده علی المرتضی شدم.ناصرخسرو.

فرهنگ فارسی

رضا جوینده آنکه کوشش در خشنودی می کند که خواهد دیگری را خشنود سازد که رضایت او بدست آرد
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال فرشتگان فال فرشتگان فال آرزو فال آرزو فال اعداد فال اعداد فال اوراکل فال اوراکل