رصد دار

لغت نامه دهخدا

رصددار. [ رَ ص َ ] ( نف مرکب ) رصدبان. رصدگر. ( یادداشت مؤلف ). || نگهبان راه. راهبان. باجگیر راه. رصدبان :
شام و سحر هست رصددار عمر
زین دو رصد خط امان کس نیافت.خاقانی.تا نشسته بر در دانش رصدداران جهل
در بیابان خموشی کاروان آورده ام.خاقانی.

فرهنگ فارسی

رصد بان رصد گر نگهبان راه راهبان
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال ورق فال ورق فال میلادی فال میلادی فال کارت فال کارت فال آرزو فال آرزو