رسش

لغت نامه دهخدا

رسش. [ رَ س ِ ] ( اِمص ) رسیدن. ( ناظم الاطباء ) ( یادداشت مؤلف ). رسایی و رسیدن. ( آنندراج ) :
نتوان بتو رسیدن جانا همی
در آفتاب وماه رسش کی توان.مسعودسعد.|| ورود و رسیدگی. || اتفاق و عارضه. || سرگذشت. ( ناظم الاطباء ). معانی اخیر در متون دیگر دیده نشد.

فرهنگ فارسی

رسیدن رسایی و ر سیدن یا وا یا ورود و رسیدگی یا اتفاق و عارضه .
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم