دیرنده

لغت نامه دهخدا

دیرنده. [ رَ دَ / دِ] ( نف ) دیرکننده. دوام کننده. مدت گیرنده. بمعنی دیرند است که مدت دراز و زمان عالم باشد. ( برهان ). || بدرازا کشیده. ( یادداشت مؤلف ) :
چو پاسی از شب دیرنده بگذشت
بر آمد شعریان از کوه موصل.منوچهری.چو آفتاب نهان شد نهان شد از دیده
نیام او شب دیرنده تیره بود مگر.مسعودسعد ( دیوان چ نوریان ص 319 ).چو مردمان شب دیرنده عزم خواب کنند
همه خزانه اسرار من خراب کنند.مسعودسعد.بنگر که کنون آفتاب رایت
روزم چو شب دیرنده تار دارد.مسعودسعد.

فرهنگ عمید

طولانی، دیرکننده، دیرپای: چو پاسی از شب دیرنده بگذشت / برآمد شعریان از کوه موصل (منوچهری: ۶۶ ).

فرهنگ فارسی

۱ - دیر باز مدت دراز . ۲ - دهر زمانه . ۳ - دیر پاینده با دوام .
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم