لغت نامه دهخدا
من چه گویم چون مرا بردوخته ست
دُمگه او دَمگهم را سوخته ست.مولوی.و رجوع به دمگاه در همه معانی شود.
دمگه. [ دُ گ َه ْ ] ( اِ مرکب ) دمگاه که دم از آنجا روید. ( انجمن آرا ) ( آنندراج ) :
از دم و دمگاه اویم دم گرفت
دُمگه او دَمگهم محکم گرفت.مولوی.رجوع به دُمگاه شود.