لغت نامه دهخدا
- دست یازی کردن ؛ دست درازی کردن :
برآن مه ترکتازی کرد نتوان
که بر مه دست یازی کرد نتوان.نظامی کس از بیم شه ترکتازی نکرد
بدان لعبتان دست یازی نکرد.نظامی.چو دستی که بر ما درازی کنی
به تاج کیان دست یازی کنی.نظامی.چو نام توام جان نوازی کند
به من دیو کی دست یازی کند.نظامی.بر رهش عشق ترکتازی کرد
فتنه با عقل دست یازی کرد.نظامی.|| حرص. طمع. و رجوع به یازی در ردیف خود شود.