دست سودن. [ دَ دَ ] ( مص مرکب ) دست زدن. لمس کردن : اجتساس ؛ دست بسودن. جت ؛ دست سودن گوسپند تا فربهی از لاغری آن معلوم شود. ( از منتهی الارب ). برمجیدن. || در بیت ذیل محتمل است دست سودن به معنی تصافح باشد؟ ( یادداشت مرحوم دهخدا ). دست در دست انداختن : یاسمن آمد به مجلس با بنفشه دست سود حمله کردند و شکسته شد سپاه بادرنگ.منجیک. || نکته گیری کردن. ( از حاشیه خسرو و شیرین ص 341 ). نکته گوئی کردن. پرداختن : حریفان جنس و یاران اهل بودند به هر حرفی که می شد دست سودند.نظامی.