لغت نامه دهخدا
درم دار مقبل به فرمان شاه
به خدمت روان شد سوی بارگاه.نظامی.درم داری که از سختی درآید
سر و کارش به بدبختی گراید.نظامی.هم حشمت و کبرو هم حشم دار
هم دولتمند و هم درم دار.نظامی.کریمان را بدست اندر درم نیست
درمداران عالم را کرم نیست.سعدی.|| فلس دار، مانند ماهی. ( ناظم الاطباء ).