درخشی

لغت نامه دهخدا

درخشی. [ دُ / دَ رَ ]( ص نسبی ) منسوب به درخش. روشن. تابناک :
ستمدیده را دادبخشی کنم
شب تیرگان را درخشی کنم.نظامی.|| ( اِ ) طلوع آفتاب. ( ناظم الاطباء ).
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم