در کوفتن

لغت نامه دهخدا

در کوفتن. [ دَ ت َ ] ( مص مرکب ) در کوبیدن. کوفتن در. دق الباب کردن. در زدن :
در من چه کوبی ره من چه گیری
چه آرام گیرد دلت با چنانی.فرخی ( از آنندراج ).انگشت مکن رنجه به در کوفتن کس
تا کس نکند رنجه به در کوفتنت مشت.ناصرخسرو.به پیغمبری کوبم آنگه درش
که خوانده خدا نیز پیغمبرش.نظامی ( از آنندراج ).در کاخ بداعتقادی مکوب
خس شبهه از کوی نیت بروب.نورالدین ظهوری ( از آنندراج ).رجوع به درکوبیدن شود.

فرهنگ فارسی

در کوبیدن کوفتن در
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم