خیره سار

لغت نامه دهخدا

خیره سار. [ رَ / رِ ] ( ص مرکب ) خیره سر :
ای کینه ور زمانه غدار خیره سار
بر خیره تیره کرده بما بر تو روزگار.مسعودسعد.هر که او خیره سار مستحل است
گر بدزدد ز شعر من بحل است.سنائی ( حدیقه ص 718 ). || متحیر. سرگشته :
ز میدان گذشتند فرجام کار
روانشان سراسیمه دل خیره سار.فردوسی.چه بودت که درمانده ای خیره سار.شمسی ( از یوسف و زلیخا ).رجوع به خیره سر شود.

فرهنگ فارسی

خوش زبان با محبت
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال شیخ بهایی فال شیخ بهایی فال شمع فال شمع فال مارگاریتا فال مارگاریتا فال فنجان فال فنجان