خویش نشناس

لغت نامه دهخدا

خویش نشناس. [ خوی / خی ن َ ] ( نف مرکب ) خویشتن ناشناس. آنکه خود را نشناسد. آنکه حد خود نداند. خودناشناس. آنکه پا از گلیم خود فراتر نهد. آنکه از حد خود تجاوز کند :
خروشید گرسیوز آنگه بدرد
که ای خویش نشناس ناپاک مرد.فردوسی.|| متکبر. خودپسند.

فرهنگ فارسی

خویشتن ناشناس آنکه خود را نشناسد
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال احساس فال احساس فال زندگی فال زندگی فال فنجان فال فنجان فال میلادی فال میلادی