خواس

لغت نامه دهخدا

خواس. [ خوا / خا ] ( اِ ) خواستگار. طلبکار. ( برهان قاطع ) ( ناظم الاطباء ). || ( اِمص ) مخفف خواست و بمعنی طلب و استدعاست چنانکه گویند: فلان زن خواس و بهمان فرزند خواس. || اراده ، چون : اینکه گویند تا خواس خدا چه باشد. ( از لغت محلی شوشتر نسخه خطی ).
خواس. [ خ َ ] ( اِ ) ترس. بیم. هراس. ( برهان قاطع ) ( ناظم الاطباء ).

فرهنگ فارسی

ترس بیم
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال کارت فال کارت فال تاروت فال تاروت فال زندگی فال زندگی فال اوراکل فال اوراکل