خوارگی

لغت نامه دهخدا

خوارگی. [ خوا / خا رَ / رِ ] ( حامص ) عمل ِ خوردن. ( یادداشت بخط مؤلف ).
- غم خوارگی ؛غم خوردن :
بغم خوارگی جز سرانگشت من
نخارد کس اندر جهان پشت من.
- ملخ خوارگی ؛ آفتی که بر اثر ملخ و هجوم آن برای کشت پیدا میشود. ملخ زدگی.
- نمک خوارگی ؛ کنایه از حق کسی را نگاه داشتن.

فرهنگ فارسی

عمل خوردن
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال رابطه فال رابطه فال تک نیت فال تک نیت فال لنورماند فال لنورماند فال شمع فال شمع