لغت نامه دهخدا
فرستاده چو دیدآن خشمناکی
برجعت پای خود را کرد خاکی.نظامی.روزی بطریق خشمناکی
شه دید در آن جوان خاکی.نظامی.شد از خشمناکی چو غرنده شیر
که آرد گوزن گران را بزیر.نظامی.یکی بیخود از خشمناکی چو مست
یکی بر زمین میزدی هر دو دست.سعدی ( بوستان ).