خرد شده

لغت نامه دهخدا

خردشده. [ خ ُ ش ُ دَ / دِ ] ( ن مف مرکب ) ریزریزشده. خردشکسته :
شعری چو سیم خردشده باشد
عیوق چون عقیق یمان احمر.ناصرخسرو.

فرهنگ فارسی

ریز ریز شده خرد شکسته
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال ابجد فال ابجد فال اوراکل فال اوراکل فال ورق فال ورق فال ارمنی فال ارمنی