حید

لغت نامه دهخدا

حید. [ ح َ ] ( ع اِ ) تندی کرانه هر چیزی. || تندی که از کوه بیرون آمده باشد و مانند بازو شده. ( اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). بلندی که از کوه بیرون خاسته بود. ( مهذب الاسماء ). ج ، احیاد، حیود. || هر کوهی خرد تنها بسیار کج.( منتهی الارب ). || گره شاخ بز کوهی. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). ج ، حیود، احیاد، حِیَد. ( آنندراج ) ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). || مثل و نظیر. ( اقرب الموارد ). و بکسر حاء نیز آید. ( اقرب الموارد ). مثل و مانند. ( منتهی الارب ). || ( مص ) حَیَدان. مَحید. حُیود. حَیدَه. حَیدودة. میل کردن و بگشتن. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). بگردیدن. ( المصادر زوزنی ). بگشتن. ( ترجمان عادل بن علی ).
حید. [ ح َ ی َ ] ( ع اِ )طعام. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ) ( ناظم الاطباء ). || ( مص ) درآمدن بزغاله در جایی که برآمدن از آنجا دشوار باشد. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ).
حید. [ ح ِ ی َ] ( ع اِ ) ج ِ حَید. ( منتهی الارب ). رجوع به حد شود.
حید. ( ع اِ ) مثل و نظیر. ( اقرب الموارد ). رجوع به حَیْد شود.
حید. [ ح َی ْ ی ِ ] ( ع ص ) حمار حید؛ خر که بر جهد از سایه خود بشادی. ( اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). رجوع به حَیَدی ̍ شود.

فرهنگ فارسی

خر که بر جهد از سایه خود به شادی .

دانشنامه اسلامی

[ویکی الکتاب] معنی تَحِیدُ: مهیای فرار می شدی-در اندیشه فرار بودی(از مصدرحید به معنای عدول و برگشتن به عنوان فرار است . کسی که به منظور فرار دارد راه خود را کج میکند ، این حالت را عرب حید میگوید )
تکرار در قرآن: ۱(بار)
(بر وزن صید) به معنای عدول کردن از چیزی و فرار کردن از آن است.
حید به معنی کنار شدن و عدول است مثل «حاد عن الریق حیداً: مال عنه و عدل». د نهج البلاغه 189 در وصف دنیا فرموده: «وَالْعَنودُ الصَّدودُ وَ الْحَیُودُ، الْمَیُودُ» حیود صیغهْ مبالغه از حید است یعنی: دنیا بسیار لجوج و مانع و بسیار کنار شونده و مضطرب است. معنی آیه چنین است: بیهوشی مرگ به حقّ آمد آن چیزی است که در آن می‏گریختی و متفّر بودی. این کلمه بیشتر از یکبار در کلام اللّه مجید نیست.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال انبیا فال انبیا فال قهوه فال قهوه فال کارت فال کارت فال احساس فال احساس