حلالی خواستن

لغت نامه دهخدا

حلالی خواستن. [ ح َ خوا / خا ت َ ] ( مص مرکب ) درخواست کردن حلیت را برای ذمه. ( ناظم الاطباء ). چون کسی مشرف بمرگ شود استغفار حقوق از دیگران و بحل خواستن او ازیاران. ( غیاث ) : زاهد قصه بگفت و جان همی کند فان گفتا من ندانستم و حلالی خواست [ از کشتن زاهد ] گفتا حلال کردم. ( مجمل التواریخ و القصص ص 111 ).
جان ز لب در فکر دامن در کمر پیچیدن است
گر حلالی خواهی از بیمار ما وقت است وقت.صائب ( از آنندراج ).

فرهنگ فارسی

درخواست کردن حلیت را برای ذمه چون کسی مشرف به مرگ شود
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال اعداد فال اعداد فال شیخ بهایی فال شیخ بهایی فال اوراکل فال اوراکل فال راز فال راز