حظی

لغت نامه دهخدا

حظی. [ ح َ ظی ی ]( ع ص ) حظیظ. مرد دولتی. بخت مند. بختور. بختیار. حظ.محظوظ. ( منتهی الارب ). || بهره مند. ( دهار ). || مرد باقدر. ( منتهی الارب ). صاحب منزلت و نام. ( غیاث ). || ( اِ ) اسب هشتم در مسابقت. ( مهذب الاسماء ). اسب هشتم از ده یا دوازده اسب رهان در عرب. صاحب غیاث اللغات گوید: اسپ هشتم است و درنصاب بضرورت نظم بمحل هفتم واقع شده ، لکن صاحب منتهی الارب و دهار اسب هفتم گفته اند. آنکه در سبق مرکوب او در مرتبه هشتم است.
حظی. [ ح َظْی ْ ] ( ع مص ) بهره مند شدن. ( دهار ). || دولتمند شدن. بختیار گشتن.
حظی. [ ح َ ظا ] ( ع اِ ) شپش. ( منتهی الارب ).
حظی. [ ح ِ ظا ] ( ع اِ ) بهره. حظو. ج ، احظ. جج ، اَحاظ. || ج ِ حُظوَة. ( منتهی الارب ).

فرهنگ فارسی

بهره

دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] حظی به فتح حاء و تشدید یاء از الفاظی است که در اسب دوانی از آن استفاده می شود.
حَظی به معنای ششمین اسب در مسابقه است.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال لنورماند فال لنورماند فال کارت فال کارت فال عشق فال عشق فال اوراکل فال اوراکل