جوح

لغت نامه دهخدا

جوح. [ ج َ] ( ع مص ) میل کردن از راه راست. || هلاک کردن. || از بیخ برکندن. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( از اقرب الموارد ). || ( اِ ) هندوانه. ( منتهی الارب ). خربوزه شامی. ( از اقرب الموارد ).
جوح. ( ع ص ، اِ ) ج ِ اجوح ، بمعنی فراخ از هر چیز. ( از اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ).

فرهنگ فارسی

جمع اجوح بمعنی فراخ از هر چیز
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال فنجان فال فنجان فال تاروت فال تاروت فال میلادی فال میلادی استخاره کن استخاره کن