جوانبخت

لغت نامه دهخدا

جوانبخت. [ ج َ ب َ ] ( ص مرکب ) دارای بخت جوان. خوشبخت. خوش اقبال. مقبل :
نخستین گفت کای شاه جوانبخت
بتو آراسته هم تاج و هم تخت.نظامی.قدح پر کن که من از دولت عشق
جوانبخت جهانم گرچه پیرم.حافظ.آن جوانبخت که میزد رقم خیر و قبول
بنده پیر ندانم ز چه آزاد نکرد.حافظ.

فرهنگ عمید

خوشبخت، نیک بخت.

فرهنگ فارسی

خوشبخت، نیک بخت
دارای بخت جوان خوشبخت خوش اقبال
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال تاروت فال تاروت فال زندگی فال زندگی فال فرشتگان فال فرشتگان فال مارگاریتا فال مارگاریتا