جواز دادن

لغت نامه دهخدا

جواز دادن. [ ج َدَ ] ( مص مرکب ) رخصت دادن. اجازه دادن :
کسی کو بشهر محبت نیاید
بده سوی دشت عداوت جوازش.ناصرخسرو.خواستم کز ولایت قهرش
بروم جان ْ مرا نداد جواز.مسعودسعد.رجوع به جواز شود.

فرهنگ فارسی

رخصت دادن اجازه دادن
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال احساس فال احساس فال ارمنی فال ارمنی فال فنجان فال فنجان فال احساس فال احساس