جنب و جوش

لغت نامه دهخدا

جنب و جوش. [ جُم ْ ب ُ ] ( اِ مرکب ) فعالیت بسیار. هیجان. حرکت فراوان. و با آمدن و افتادن صرف شود، گویند: بجنب و جوش آمد، به جنب و جوش افتاد.

فرهنگ فارسی

فعالیت بسیار هیجان حرکت فراوان و با آمدن و افتادن صرف شود گویند : بجنب و جوش آمد بجنب و جوش افتاد .
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم