جرادی

لغت نامه دهخدا

جرادی. [ ج َ] ( ص نسبی ) منسوب است به جراد. ( از لباب الانساب ).
جرادی. [ ج ُ دا ] ( اِخ ) نام موضعی است. ( منتهی الارب ).
جرادی. [ ج َ ] ( اِخ ) بنو... قریه ای است به یمن از توابع صنعاء. ( از معجم البلدان ). در منتهی الارب و متن اللغة بضم جیم و تشدید یا ضبط شده وممکن است تصحیفی روی داده و هر دو کلمه یکی باشد.
جرادی. [ ج ُ ] ( اِخ ) دهی است به صنعا. ( منتهی الارب ) ( متن اللغة ). در معجم البلدان بفتح جیم و تخفیف یاء ذکر شده ،ظاهراً یکی مصحف دیگری است. رجوع به این کلمه شود
جرادی. [ ج َ ] ( ص نسبی ) نسبت است بجراد که لقب بعضی از اجداد منتسب ٌالیه است و اوابومحمد عبیداﷲبن محمدبن علی بن منصور کاتب معروف به ابن جرادی مروزی است. وی در بغداد سکونت داشت و از عبداﷲبن محمد بغوی روایت کند و ابوطالب عشاری و ابوالقاسم تنوخی از او روایت دارند. ( از لباب الانساب ).
جرادی. [ ج ِ ] ( اِخ ) ابوعاصم جرادی بصری زاهد که نسبت وی به بطنی از بنی تمیم است و در زمان مالک بن دینار میزیسته و سعیدبن سلیمان واسطی از او روایت کند. رجوع به لباب الانساب شود.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال ارمنی فال ارمنی فال اعداد فال اعداد فال عشق فال عشق فال درخت فال درخت