جدا ساختن

لغت نامه دهخدا

جدا ساختن. [ ج ُ ت َ ] ( مص مرکب ) جدا کردن. مجزی ساختن. تفریق. عَضو. تَعضیة. ( منتهی الارب ) :
کعبه را هرکس که از میخانه میسازد جدا
لفظ را از معنی بیگانه میسازد جدا.احسان قمی ( از ارمغان آصفی ).به سنگ ازیکدگر سازد جدا بادام توأم را.اثر شیرازی ( از ارمغان آصفی ).

فرهنگ فارسی

جدا کردن مجزی ساختن تفریق
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال درخت فال درخت فال تاروت فال تاروت فال ای چینگ فال ای چینگ فال قهوه فال قهوه