جبی

لغت نامه دهخدا

جبی. [ ج َب ْی ْ ] ( ع مص ) فراهم آوردن آب در حوض. ( از منتهی الارب ).
جبی. [ ج ِ با ] ( ع اِ ) رجوع به جِبا شود.
جبی. [ ج ِ با ] ( ع مص ) بزور و خشونت و تهدید دریافت کردن چیزی را. ( از دزی ). و رجوع به جبا شود.
جبی. [ ج ُب ْ بی ] ( ص نسبی ) رجوع به جُبّا شود.

فرهنگ فارسی

بزرو و خشونت و تهدید دریافت کردن چیزی را
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال تاروت فال تاروت فال تماس فال تماس فال تک نیت فال تک نیت فال تاروت فال تاروت