تنشط

لغت نامه دهخدا

تنشط. [ ت َ ن َش ْ ش ُ ] ( ع مص ) نشاط کردن. ( تاج المصادر بیهقی ) ( زوزنی ). شادمانی نمودن. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). شادی نمودن و به نشاط آوردن. ( آنندراج ). || نیک رفتن اشتر ( تاج المصادر بیهقی ) و به نشاط رفتن ناقه. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). رفتن ناقه. ( آنندراج ). || درگذشتن از وادی و بیابان. || سخت سیر گردیدن ناقه. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). تیزرفتار گردیدن ناقه. || برانگیخته و مهیای امری شدن. ( از اقرب الموارد ).

فرهنگ عمید

به نشاط آمدن، شادمانی نمودن.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال تاروت فال تاروت فال درخت فال درخت فال تخمین زمان فال تخمین زمان فال ارمنی فال ارمنی