تلافی کردن

لغت نامه دهخدا

تلافی کردن. [ ت َ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) جبران کردن. پاداش دادن. جزا و عوض دادن. برطرف کردن : و تلافی کند آنچه بهم رسیده است از گمراهی و اداء حق الهی. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 311 ).
عتاب یار پریچهره عاشقانه بکش
که یک کرشمه تلافی صد جفا بکند.حافظ.چشم و دهان یار تلافی کند اگر
عمر عزیز را که بخواب و خیال رفت.صائب ( از آنندراج ).رجوع به تلافی شود.

فرهنگ فارسی

( مصدر ) ۱ - جبران کردن تدارک کردن . ۲ - عوض دادن .
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم