بی نشان

لغت نامه دهخدا

بی نشان. [ ن ِ ] ( ص مرکب ) ( از: بی + نشان ) بی علامت. ( ناظم الاطباء ). لایوصف. ( یادداشت مؤلف ). بی نشانه. گم. بدون وجه مشخص. بی صفت. فاقد خصوصیاتی شناخت را. بی علائم شناسائی :
بدین بی نشان راغ و کوه بلند
کده ساختید از نهیب گزند.فردوسی.دور از تو ز بی تنی که هستم
چون وصل تو هست بی نشانم.خاقانی.بیدل از بی نشان چه گوید باز.سعدی.هرگز نشان ز چشمه کوثر شنیده ای
کورا نشانی از دهن بی نشان تست.سعدی.چون من گدای بی نشان مشکل بود یاری چنان
سلطان کجا عیش نهان با رند بازاری کند.حافظ.بگفتا چون بدست آری نشانش
که از ما بی نشان است آشیانش.حافظ.مروت گر چه نامی بی نشان است
نیازی عرضه کن بر نازنینی.حافظ.اغفال ؛ بی نشان کردن. ( ترجمان القرآن ) ( تاج المصادر بیهقی ).
و رجوع به نشان شود.

فرهنگ عمید

۱. بی علامت، بی اثر.
۲. کسی که نام و نشانی از او در دست نیست، گمنام.

فرهنگ فارسی

( صفت ) بیعلامت بدون وجه مشخص .
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم