بی جامه

لغت نامه دهخدا

بی جامه. [ م َ / م ِ ] ( ص مرکب ) بدون لباس. برهنه برهنه :
گدایان بی جامه شب کرده روز
معطرکنان جامه بر عودسوز.سعدی.بی جامه نکو نتوان شد بدعوتی
این رمز را بپرده هر در نوشته اند.نظام قاری ( دیوان ص 24 ).

فرهنگ فارسی

بدون لباس . برهنه برهنه
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم