لغت نامه دهخدا
کمین گشاده قضا بهر فتنه انگیزی
اجل ببسته میان بهر بنده فرمانی.مجیر بیلقانی.شبه را کز سیه پوشی برآمد نام آزادی
به از یاقوت اطلس پوش و داغ بنده فرمانی.خاقانی.خواجه برزد علم بسلطانی
رست از آن بند و بنده فرمانی.نظامی.کردمش در شکنجه زندانی
تا کند بنده بنده فرمانی.نظامی.تو چو سرو آزاد باش از بند هر غم تا مدام
هرچه فرمایی سپهرت بنده فرمانی کند.نجیب جرفادقانی.