بلندکرده

لغت نامه دهخدا

بلندکرده. [ ب ُ ل َ ک َ دَ / دِ ] ( ن مف مرکب ) برداشته و بالابرده. ( فرهنگ فارسی معین ). || برافراشته ( بنا و مانند آن ). ( فرهنگ فارسی معین ) :
کجات آن بناهای کرده بلند
که بودت یکایک پناه از گزند.فردوسی.|| راست کرده ( قد و قامت ). || بزرگ کرده. نواخته. تربیت کرده. || درازکرده. || برخیزانده. || بیدارکرده. || در تداول عامیانه ، آماده کرده برای مباشرت. || در تداول عامیانه ، دزدیده. ( فرهنگ فارسی معین ). ربوده شده. و رجوع به بلند کردن شود.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم