بدندان

لغت نامه دهخدا

بدندان. [ ب ِ دَ ] ( ص مرکب ) صاحب دندان. دندان دار. بادندان :
گرانجانی که گفتی جان نبودش
بدندانی که یک دندان نبودش.نظامی. || لایق و مناسب. ( از برهان قاطع ) ( از آنندراج ) ( ازانجمن آرا ) :
لب و دندان ترا سجده برم چون پروین
کز جهان ای مه تابان تو بدندان منی.اثیر اخسیکتی ( از انجمن آرا ).هستند شاهدان شکرلب بعهد تو
لیکن از آن میانه بدندان من تویی.اثیر اخسیکتی ( ازانجمن آرا ).

فرهنگ فارسی

صاحب دندان دنداندار .
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم